ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
داستان آموزنده امید
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت
آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه
روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام
نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای
همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که
تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را
ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی
فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق
بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می
خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع
گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های
دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت
و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم