-
داستان کوتاه گفتگو با خدا
جمعه 27 مردادماه سال 1391 23:41
داستان کوتاه گفتگو با خدا شبی در خواب دیدم مرا میخوانند، راهی شدم، به دری رسیدم، به آرامی در خانه را کوبیدم. ندا آمد: درون آی. گفتم: به چه روی؟ گفت: برای آنچه نمیدانی. هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟ پاسخ رسید: تا ابدیت تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری تنها اوست که ابدی و جاوید است. پرسیدم: بار الهی...
-
داستان کوتاه دیدار با خدا
جمعه 27 مردادماه سال 1391 23:33
داستان کوتاه دیدار با خدا روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی میکرد. این زن همیشه با خداوند صحبت میکرد و با او به راز و نیاز میپرداخت.. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند...
-
داستان کوتاه یه مشت نمک
جمعه 27 مردادماه سال 1391 23:24
داستان کوتاه یه مشت نمک روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . استادپرسید : مزه اش...
-
داستان آموزنده امتحان وزیران
جمعه 27 مردادماه سال 1391 23:19
داستان آموزنده امتحان وزیران یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند : از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری...
-
داستان کوتاه تلاش صادقانه
جمعه 27 مردادماه سال 1391 23:07
داستان کوتاه تلاش صادقانه جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود . یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند . مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی...
-
داستان آموزنده قدرت بیان
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:51
داستان آموزنده قدرت بیان جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت: یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم. پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت. در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت. جک از او پرسید: چی شده؟ جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو...
-
داستان آموزنده عابد و ابلیس
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:42
داستان آموزنده عابد و ابلیس در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند : فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند ! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند… ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت : ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت : نه، بریدن درخت اولویت دارد…...
-
داستان جالب مارها و قورباغه ها
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:35
داستان جالب مارها و قورباغه ها مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغه ها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند لک لکها چندی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن...
-
داستان آموزنده حیای یک سگ
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:29
داستان آموزنده حیای یک سگ مرحوم آقاى بلادى فرمود یکى از بستگانم که چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت، در مراجعتش نقل کرد که: در پاریس خانه اى کرایه کردم و سگى را براى پاسبانى نگاه داشته بودم، شبها درب خانه را مى بستم و سگ نزد در مى خوابید و من به کلاس درس مى رفتم و برمى گشتم و سگ همراهم به خانه داخل مى شد. شبى...
-
داستان آموزنده غرور بیجا
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:23
داستان آموزنده غرور بیجا یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان...
-
داستان جالب فحش دل نشین!
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 07:42
داستان جالب فحش دل نشین! دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم… هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم……. به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ… خلاصه موتوری لیز خورد و به...
-
داستان کوتاه تردید در عمل
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 07:35
داستان کوتاه تردید در عمل مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد . می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه ! آخر سر بر...
-
داستان آموزنده همیشه شکر گذار باشیم
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 07:29
داستان آموزنده همیشه شکر گذار باشیم روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟...
-
داستان کوتاه استجابت دعا
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 07:22
داستان کوتاه استجابت دعا مردی از میان جمع بلند شد و گفت: چه کنیم که دعایمان مستجاب شود؟ حضرت پاسخ داد: با زبانی دعا کنید که با آن گناه نکرده باشید. مرد متعجب و ناراحت گفت: یا رسول الله ص همه ما زبانی آلوده به گناه داریم! حضرت فرمودند : زبان تو برای تو گناه کرده است نه برای برادر تو . پس زبان تو نسبت به برادرت بیگناه...
-
داستان آموزنده پند سقراط
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 07:18
داستان آموزنده پند سقراط روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت:چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت :خب معلوم است،...
-
داستان آموزنده آب شور
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:36
داستان آموزنده آب شور مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد...
-
داستان جالب تجزیه و ترکیب!
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:28
داستان جالب تجزیه و ترکیب! روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام...
-
داستان آموزنده زندگی مثل چای است
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:23
داستان آموزنده زندگی مثل چای است گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موفقى شده بودند، با همدیگر به ملاقات یکى از استادان قدیمى خود رفتند. پس از خوش و بش اولیه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضیح می داد و همگى از استرس زیاد در کار و زندگى شکایت می کردند. استاد به آشپزخانه رفت و با یک...
-
داستان کوتاه زخم خارپشت
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:14
داستان کوتاه زخم خارپشت در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند… وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده میمردند… ازاینرو...
-
داستان واقعی مردانگی
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:08
داستان واقعی مردانگی چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود . ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند...
-
داستان زنها واقعا چه چیزی میخواهند ؟
شنبه 24 تیرماه سال 1391 17:20
داستان زنها واقعا چه چیزی میخواهند ؟ روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال...
-
داستان قصر پادشاه
شنبه 24 تیرماه سال 1391 17:11
داستان قصر پادشاه در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!! اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و...
-
داستان شرط بندی ملا
شنبه 24 تیرماه سال 1391 17:06
داستان شرط بندی ملا در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می…شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را...
-
داستان پند عابد
شنبه 24 تیرماه سال 1391 17:00
داستان پند عابد گویند: صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران ، همه او را شناختند؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت . نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :...
-
داستان مسئولیت یک پزشک
شنبه 24 تیرماه سال 1391 16:38
داستان مسئولیت یک پزشک پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد . او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا...
-
داستان کوتاه بوفالو و بز خودخواه
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 20:13
داستان کوتاه بوفالو و بز خودخواه بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود هوا تاریک شده بود بلاخره به غار رسید در حالی که شیر بدنبال او به هر سو سرک می کشید . هوا ابری شده بود و باد به شدت می وزید ، طوفانی هولناک در راه بود بوفالو وارد غار شد تا...
-
داستان کوتاه قهرمانی در پارالمپیک
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 20:01
داستان کوتاه قهرمانی در پارالمپیک چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک المپیک معلولین در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به...
-
داستان کوتاه معرفی شخصیت
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 19:56
داستان کوتاه معرفی شخصیت روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم . زن که بسیار شرمگین شده...
-
داستان کوتاه مادر شوهر
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 19:47
داستان کوتاه مادر شوهر دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته...
-
داستان آموزنده دعای کوروش
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 07:27
داستان آموزنده دعای کوروش روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود : خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…! پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این...