-
داستان خواندنی دزد با شرف
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 07:20
داستان خواندنی دزد با شرف گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده...
-
داستان جالب و کوتاه وینستون چرچیل
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 07:11
داستان جالب و کوتاه وینستون چرچیل از وینستون چرچیل پرسیدند: آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید ؟ وینستون چرچیل بعد از...
-
داستان خرید کمربند
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 07:01
داستان خرید کمربند کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت . همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد . وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه...
-
داستان کوتاه درس زندگی از دختر بچه ۷ ساله
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 06:54
داستان کوتاه درس زندگی از دختر بچه ۷ ساله داستان آموزنده درس زندگی امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه … پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در...
-
داستان جالب مرد و رمال
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 21:04
داستان جالب مرد و رمال زنی غمگین و افسرده نزد حکیمی آمد و از همسرش گله کرد و گفت: همسر من خود را مرید و شاگرد مردی می داند که ادعا دارد با دنیاهای دیگر در ارتباط است و از آینده خبر دارد. این مرد که الان استاد شوهر من شده هر هفته سکه ای طلا از شوهرم می ستاند و به او گفته که هر چه زودتر با یک دختر جوان ازدواج کند و بخش...
-
داستان عروسک و دختر بچه
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 21:01
داستان عروسک و دختر بچه «داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه ای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می دهد : «عروسکم گم شده !» کافکا با حالتی کلافه پاسخ می دهد : «امان ازاین حواس پرت! گم...
-
داستان کوتاه طعم هدیه
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:56
داستان کوتاه طعم هدیه روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند...
-
داستان خواندنی ویولونیست
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:52
داستان خواندنی ویولونیست در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن دی.سی صبح زود که مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند٬ زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف...
-
داستان آموزنده تاجر ورشکسته
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:50
داستان آموزنده تاجر ورشکسته یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده بود. روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور بود. شیوانا از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد. شیوانا پاسخ داد : شکست یک...
-
داستان کوتاه (خلبان
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:48
داستان کوتاه (خلبان) دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند،در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت...
-
داستان کوتاه جراح و تعمیرکار
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:40
داستان کوتاه جراح و تعمیرکار روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟! جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و...
-
داستان آموزنده واکنش قورباغه ای
شنبه 10 تیرماه سال 1391 16:45
داستان آموزنده واکنش قورباغه ای اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟ بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود! حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید...
-
داستان جالب مادر شوهر و مادر زن
شنبه 10 تیرماه سال 1391 16:38
داستان جالب مادر شوهر و مادر زن شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟ دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟ مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت : آره جونم ،این پسره ، شوهرش ، مثل پروانه دور سرش می چرخه ، اون...
-
داستان آموزنده امید
شنبه 10 تیرماه سال 1391 16:28
داستان آموزنده امید چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به...
-
داستان آموزنده زندگی درخت
شنبه 10 تیرماه سال 1391 16:21
داستان آموزنده زندگی درخت مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود ،پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند . پسر...
-
داستان عاشقانه زیبا و غمگین
شنبه 10 تیرماه سال 1391 16:16
داستان عاشقانه زیبا و غمگین دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام...
-
داستان آموزنده از شیوانا تحمل درد عشق
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:59
داستان آموزنده از شیوانا تحمل درد عشق روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد… شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است ! شاگرد گفت که...
-
داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:53
داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم… ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود… اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم… ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست… اولاش نمی خواستیم بدونیم… با خودمون می...
-
داستان بسیار زیبای گل سرخ
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:42
داستان بسیار زیبای گل سرخ جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود....
-
داستان خواندنی و غمگین در پی خوشبختی
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:30
داستان خواندنی و غمگین در پی خوشبختی مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش… خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد....
-
داستان عشق و دیوانگی
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:25
داستان عشق و دیوانگی زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛. فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد...
-
داستان جالب نامه شگفت انگیز
جمعه 9 تیرماه سال 1391 19:27
داستان جالب نامه شگفت انگیز داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور...
-
داستان جالب آدمخوارها
جمعه 9 تیرماه سال 1391 19:21
داستان جالب آدمخوارها پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید. آدمخوارها قول دادند که...
-
داستان جالب بشنو و باور نکن
جمعه 9 تیرماه سال 1391 19:16
داستان جالب بشنو و باور نکن در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم . از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت...
-
داستان جالب زن نژاد پرست
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 15:02
داستان جالب زن نژاد پرست این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد مهماندار از او پرسید مشکل چیه خانوم؟ زن سفید پوست گفت: نمی توانی ببینی؟به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است من...
-
داستان کوتاه ازدواج پیرزن
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 14:58
داستان کوتاه ازدواج پیرزن شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟
-
داستان کوتاه کلاس درس دکتر حسابی
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 14:53
داستان کوتاه کلاس درس دکتر حسابی یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا،...
-
داستان کوتاه پول دود
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 14:46
داستان کوتاه پول دود فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت....
-
داستان کوتاه آقایان مقدم ترند !
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 14:40
داستان کوتاه آقایان مقدم ترند ! خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی ۵ قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم...
-
داستان آموزنده پسر تنبل
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 17:54
داستان آموزنده پسر تنبل مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمیرفت و همه چیز را به شوخی میگرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: از شما میخواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بیتفاوتیاش بردارد و مثل بقیه بچههای این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد. حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت:...